جدول جو
جدول جو

معنی آتش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

آتش کردن
آتش روشن کردن، آتش افروختن، به کار انداختن توپ و تفنگ و در کردن گلوله
تصویری از آتش کردن
تصویر آتش کردن
فرهنگ فارسی عمید
آتش کردن(مَ غَ مَ)
افروختن آتش. تأجیج
لغت نامه دهخدا
آتش کردن
افروختن آتش
تصویری از آتش کردن
تصویر آتش کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتح کردن
تصویر فتح کردن
گشادن، گشودن، پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوش کردن
تصویر پوش کردن
پنهان کردن، ذخیره نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم کردن
تصویر ستم کردن
جور و جفا کردن، ظلم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش کردن
تصویر غرش کردن
غریدن، بانگ مهیب برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرش کردن
تصویر فرش کردن
گستردن فرش بر زمین، گستردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
پهن کردن، پراکنده کردن، توزیع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاش کردن
تصویر لاش کردن
غارت کردن چیزی به خصوص چیزهای خوردنی از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشت کردن
تصویر نشت کردن
آب پس دادن ظرف شکسته، سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت کردن
تصویر پشت کردن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش گردان
تصویر آتش گردان
ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال داغ شده می ریزند و در هوا می چرخانند تا مشتعل شود، آتش سرخ کن، آتش چرخان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتو کردن
تصویر اتو کردن
کشیدن اتوی داغ بر روی جامه یا پارچه که چروک های آن هموار شود، اتو زدن
فرهنگ فارسی عمید
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرش کردن
تصویر غرش کردن
آواز مهیب بر آوردن غریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاش کردن
تصویر فاش کردن
آشکار کردن اشاعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت کردن
تصویر پشت کردن
روی بر گردانیدن، گریختن، فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوش کردن
تصویر پوش کردن
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم کردن
تصویر ستم کردن
تعدی کردن جفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رساندن سپری کردن، مهر کردن، نپی خواندن تا به پایان به آخر رسانیدن انجام دادن تمام کردن، مهر کردن، قرآن را از اول تا آخر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش کردن
تصویر جوش کردن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت متلاشی کردن از هم پاشیدن: بعضی مارها با زهر خود آدم را آهک میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشتی کردن
تصویر آشتی کردن
آشتی کردن بالله اصلاح کردن بااو سازش کردن با وی
فرهنگ لغت هوشیار
محفظه کوچک سیمی که در آن چند قطعه آتش و زغال نهند و در هوا چرخانند تامشتعل گردد آتش چرخان آتش سرخ کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوش کردن
تصویر بوش کردن
سعی کردن، کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشت کردن
تصویر دشت کردن
فروختن جنس اولین بار در هر روز نخستین بار پول گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تقسیم کردن، توزیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوا کردن
تصویر آوا کردن
خواندن دعوت طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتو کردن
تصویر اتو کردن
اتو زدن اتو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش کردن
تصویر آش کردن
دباغی کردن پیراستن چرم دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتح کردن
تصویر فتح کردن
وانیدن پیروز گشتن گشادن گشودن تسخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش کردن
تصویر آش کردن
((کَ دَ))
دباغی کردن، پیراستن چرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره